چطور می شود از زینب(س) گفت؛ چطور میشود از زینب(س) نوشت؛ چطور میشود زینب(س) را به تصویر کشید.آغاز یک فریاد بی صدا را، سکوتهای سنگین در پی ظلم و بیدادهای ناتمام را، از یک اسیر آزاده، از قامتی که خم شد در کمتر از یک روز اما خم نشد در برابر ظلم. از زلالی و متانت بی انتهایش، از او که کوه خشم شد در آن روز دهم اما مظهر لطافت و رحمت ماند. از او که شد آیه عفت، از او که شد اسوه ایستادگی و از او که شد بانوی صبر.... گفتنش سخت است و نگارشش سختتر، اما باید از زینب(س) همیشه گفت.باید از او همیشه نوشت.باید بزرگی اش را همیشه در قد و قامت کلمه ها درست به تصویر کشید،لا به لای کلمه هایی که تمام تلاششان این است که از زینب(س) بگویند و بنویسند باید کمی در کوچه پس کوچه های کلمه ها قدم بزنیم و به واژه مقدسی برسیم به نام پرستار... بد نیست کمی از این زمان فاصله بگیریم و به عقب برگردیم.... دشمن بعثی پایش را از گلیم خود فراتر گذاشته بود. صداهای دلخراش انفجار، ردپای تانک های بی رحم و جنگ و جنگ و جنگ... جنگ که شروع شد سراسر کشور آماده مبارزه شد.مرد و زن نداشت.چه پسرهای 13،14 ساله که شدند مرد اول میدان جنگ و چه زن ها که همراه همسرانشان در پشت جبهه و جبهه خدمت می کردند.راه، یک ساک کوچک می خواست با یک دل بزرگ که بردارند و راهی شوند به دیاری که از آسمانش آتش میبارید و خون خاک را آبیاری میکرد. باید خودشان را آماده میکردند؛ آماده بمباران هوایی، آماده خمپارههای هدف دار و آماده رسیدگی به احوال مجروحان جنگی.یکی با صورت پر از خون که نمیشد رد خون را به آسانی گرفت، یکی با پای جا مانده روی مین اما آرام و بیصدا، یکی با پهلوی تیر خورده که برای بازگشت پیش رفقایش بیقراری میکرد و هزاران هزار ماجرای دیگر.... زنان سرزمینم مردانه ایستادن میدانند، خوب هم می دانند. وقتی صدای تیر و خمپاره یک بار،دو بار و نهایتا سه بار شانههایشان را میلرزاند برای مرتبه چهارم میشد عادت.آنقدر غرق میشدند در دنیای از خود گذشتن به خاطر حفظ جان رزمندهها که نه مکان میشناختند و نه گذر زمان را حس میکردند.شاید که نه بیشک باورش سخت است دیدن مجروحی که راکت، سرش را برده و فقط بخشی از فکاش باقی مانده یا دیدن مجروحی که تمام بدنش از آتش انفجار سوخته و یا مجروحی که هردو پایش را از دست داده و یا... صبر میخواهد دیدنش، مقاومت میخواهد عکس العمل نشان دادن در برابر این شرایط سخت. مردانگی میخواهد دیدن و ایستادن. بانوان پرستار ما این کار را کردند.چه زیبا هم از پس این کار برآمدند.ماندن در جبهه و خدمت رسانی شده بود برایشان اولویت اول، ماهها میماندند در جبهه به دور از خانواده و به دور از فرزندانشان.اینها همه عشق میخواهد، عشقی از جنس عشقهای مادرانه، مادرانههایی از جنس پرستاران عاشق و راست گفته اند برای عاشقی باید آدم، عاشق باشد....و ما هنوز در الفبای زینب(س) جا مانده ایم...در الفبای صبر...در ایستادگی هایی از جنس زنان سرزمینمان در سال هایی که کشورمان به ناحق مورد بی مهری قرار گرفت....
فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا